loading...
love
amir hosein بازدید : 111 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)

زمانی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضعیت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستایی ساده بودند با دو بچه: دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد: گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. به زودی بر می گردیم...

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و در حالی که گریه می کرد گفت: «اگر برنگشتم مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.

به یک باره نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد در حالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از این جور بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد

amir hosein بازدید : 96 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

«یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل و النّهار»؛ اى دگرگون‌کننده‌ى دلها و دیدها! اى سامان‌دهنده‌ى به روز و شب! «یا محوّل الحول و الأحوال»؛ اى گرداننده‌ى سالها و دلها و حالها! «حوّل حالنا الى احسن الحال»؛ حالِ ما را به بهترین حالها تبدیل فرما .

تبریک عرض می‌کنم عید سعید نوروز و آغاز سال نو را - که آغاز بهار و سرزندگى طبیعت است - به همه‌ى هم‌میهنان عزیز که در سراسر کشور پهناور عزیز ما زندگى میکنند، و همچنین به همه‌ى ایرانیانى که در هر نقطه‌اى از جهان هستند و چشم امید و انتظار به کشور عزیزشان دوخته‌اند؛ بخصوص به جوانان و مردان و زنانِ ازجان‌گذشته‌اى که براى هدفهاى عالى انقلاب و کشور فداکارى‌هاى بزرگى را انجام دادند؛ از جانِ خودشان مایه گذاشتند و جوانان خود را تقدیم انقلاب و سربلندى کشور کردند؛ به خانواده‌هاى عزیز شهیدان، به جانبازان و خانواده‌هاى فداکار آنها و به همه‌ى ایثارگران و کسانى که براى سربلندى کشور تلاش میکنند و کار انجام میدهند. و درود و سلام میفرستم به روح مطهر امام بزرگوارمان که سلسله‌جنبان این حرکت عظیم مردمى و مایه‌ى پیشرفت و اعتلاى کشور بزرگ اسلامى ایران بوده‌اند.

عید نوروز، آغاز رویش است. این رویش همچنان که در طبیعت محسوس است، میتواند در دلهاى ما و جانهاى ما و حرکت رو به پیشرفت ما نیز خود را مجسم و نمایان کند. نگاهى بیندازیم به سال 88 که اکنون به پایان آن رسیده‌ایم. اگر بنا باشد سال 88 در یک جمله تعریف شود، به نظر من عبارت است از: سال ملت ایران، سال عظمت و پیروزى این ملت بزرگ، سال حضور تاریخى و اثرگذار این ملت در عرصه‌هائى که به سرنوشت انقلاب بزرگمان و به سرنوشت کشورمان بستگى داشت و منتهى میشد.

در آغاز سال 88 مردم با حضور بى‌سابقه‌ى خود انتخاباتى را ساماندهى کردند که در تاریخ انقلاب ما - و البته در تاریخ طولانى کشور ما - سابقه نداشت و یک نقطه‌ى برجسته و اوج به حساب مى‌آمد. در طول ماه‌هاى بعد از انتخابات هم مردم در امتحانى بزرگ، در حرکتى عظیم و سرنوشت‌ساز، حضور خود، اراده‌ى خود، ایستادگى خود، عزم ملى خود و بصیرت خود را نشان دادند.

تفسیر کوتاهى که از حوادث بعد از انتخابات در طول چند ماه می‌شود ارائه کرد، عبارت از این است که دشمنان کشور و دشمنان نظام جمهورى اسلامى بعد از گذشت سى سال، همه‌ى تلاش خود و توان خود و نیروهاى خود را متمرکز کرده‌اند براى اینکه بتوانند این انقلاب را از درون شکست بدهند. ملت در مقابل این توطئه‌ى بزرگ، این حرکت خصمانه، با آگاهى و بصیرت و عزم و ایستادگىِ بى‌نظیرى توانست دشمن را به شکست بکشاند. تجربه‌اى که در این هشت ماه بعد از انتخابات تا بیست و دوم بهمن بر این ملت و بر این کشور گذشت، تجربه‌اى پر از درس، پر از عبرت و حقیقتاً مایه‌ى سربلندى ملت ایران است.

در سال 88 ملت خوش درخشید؛ مسئولین هم تلاشهاى ارزنده و بزرگى را انجام دادند. این تلاشها در حد خود، تلاشهاى باارزشى است؛ موجب تقدیر است. بر همه‌ى ناظران منصف فرض است که از این تلاشها، از این زحمات و کار و کوششى که براى عمران و آبادانى و پیشرفت کشور در عرصه‌هاى مختلف انجام گرفت، قدردانى کنند. در عرصه‌ى علمى، در عرصه‌ى صنعتى، در فعالیتهاى اجتماعى، در سیاست خارجى، در بخشهاى مختلف، مسئولین کشور کارهاى بزرگى را انجام داده‌اند. خداوند به همه‌ى آنها اجر عنایت کند و توفیق پیشرفت مرحمت بفرماید.

آنچه که از ملاحظه‌ى وضعیت موجود کشور و ظرفیتهاى عظیمى که در دل این کشور و ملت بزرگ نهفته است، می‌شود به دست آورد، این است که آنچه ما انجام داده‌ایم، آنچه مسئولین و مردم انجام داده‌اند، در مقابل آنچه که ظرفیت عظیم این کشور براى پیشرفت و رسیدن به عدالت است، کار بزرگى نیست. باید تلاشها را بیش از آنچه که در گذشته انجام داده‌ایم، همه انجام بدهند و خود را موظف بدانند.

در این دعائى که در آغاز هر سال، در هنگام تحویل، همه میخوانیم، این فِقره جالب توجه است که میفرماید: «حوّل حالنا الى احسن الحال». نمیفرماید ما را به روز نیکى، حال نیکى برسان؛ به پروردگار عرض میکند ما را به بهترین حالها، به بهترین روزها، به بهترین وضعیتها برسان. همت والاى انسان مسلمان همین است که در همه‌ى عرصه‌ها به بهترین‌ها دست پیدا کند.

امسال براى اینکه ما بتوانیم آنچه را که در این دعاى شریف به ما تعلیم داده شده است و وظیفه‌ى ماست، انجام بدهیم، براى اینکه بتوانیم بر طبق اقتضائات کشور و ظرفیتهاى کشور حرکت کنیم، احتیاج داریم به اینکه همت خودمان را چند برابر کنیم؛ کار را متراکم‌تر و پرتلاش‌تر کنیم. من امسال را به عنوان سال «همت مضاعف و کار مضاعف» نامگذارى میکنم. به امید اینکه در بخشهاى مختلف، بخشهاى اقتصادى، بخشهاى فرهنگى، بخشهاى سیاسى، بخشهاى عمرانى، بخشهاى اجتماعى، در همه‌ى عرصه‌ها، مسئولین کشور به همراه مردم عزیزمان بتوانند با گامهاى بلندتر، با همت بلندتر، با کار بیشتر و متراکم‌تر، راه‌هاى نرفته‌اى را بپیمایند و به هدفهاى بزرگ خود ان‌شاءاللَّه نزدیکتر شوند. ما به این همت مضاعف نیازمندیم. کشور به این کار مضاعف نیازمند است.

باید به خداى متعال توکل کنیم؛ از خداى متعال استمداد کنیم و بدانیم که زمینه براى کار، زیاد است. دشمنان، دشمن علم و ایمان جامعه‌ى ما هستند. علم و ایمان را به صورت مضاعف در میان خودمان باید تقویت کنیم. ان‌شاءاللَّه راه‌ها هموار خواهد شد؛ موانع، کوچک خواهد شد و کمک الهى و نصرت الهى، ملت ما و کشور ما و مسئولین ما را همراه و زیر سایه‌ى خود خواهد داشت.
amir hosein بازدید : 106 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)

 

 
 

میگویند شیشه ها احساس ندارند ولی وقتی روی شیشه ی بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم ارام گریست

 
                                                                        خلوتم را نشکن

شايد اين خلوت من كوچ كند

به شب پروانه

به صداي نفس شهنامه

به طلوع اخرين افسانه

و غروبي كه در ان

نقش ديوانگي يك عاشق

بر سر ديواري پيدا شد.

خلوتم را نشكن

خلوتم بس دور است

ز هواي دل معشوق سهند

خلوتم راه درازي ست ميان من و تو

خلوتم مرواريد است به دست صياد

خلوتم تير وكماني ست به دست سحر

خلوتم راه رسيدن به خداست

خلوتم را نشكن

amir hosein بازدید : 99 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند

يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

اين هم يه قلب عاشق

amir hosein بازدید : 118 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)
الهی عینک دودی نباشی

                            جدا ازحس خش نودی نباشی

به غیر از هر صفات بد الهی

                             اسیر هیچ  کمبودی  نباشی

الهی  در حساب  خنده هایت

                            دچا ر کسر مو جودی نباشی

نگاهت باز باشد تا که یک وقت   

                             به فکر رفع مسدودی نباشی

به فکرشادکردن باش حیف است

                              که اهل کار پر سودی نباشی

بخوان درس صدااقت را که شبها

                            تو در گابوس مردودی نباشی

amir hosein بازدید : 106 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)
خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند.

یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.

نظر یادتون نره برای دل گرمی ما......

روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.

روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد!!! ............

.

.

.



خیلی منحرفید!

حواستون کجاست ؟

شوهرش انگلیسی صحبت می کرد.

amir hosein بازدید : 100 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)
  

                          

  

                                                                                                  

                                         

amir hosein بازدید : 128 شنبه 03 مهر 1389 نظرات (0)

حیف نون می ره تماشای رقص باله از اول تا آخرش خواب بوده. بعد ازش می پرسن چه طور بود؟ میگه آدمای خیلی خوبی بودن. دیدن من خوابم، رو نوک انگشت راه می رفتن!

از حیف نون می پرسن واحد کمتر از مثقال چیه؟ میگه چس مثقال!

اولی: امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت.
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت!

مادر به پسرش: هیچ خجالت نکشیدی این همه کیک رو تنهایی خوردی، اصلاً هیچ به فکر خواهرت بودی؟
پسر بچه: آره مامان همه اش به فکرش بودم، که نکنه یک دفعه وسط خوردن کیک سر برسه!

حیف نون از صدای جیرجیرک خوابش نمی برده، جیرجیرکه رو روغنکاری می کنه!

حیف نون می ره عیادت یکی از دوستانش، وقتی می خواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودن، میگه: این دفعه مثل دفعه قبل نکنید، که مریضتون مُرد و منو خبر نکردیدها!

دو تا دروغگو داشتن از کنار یک کوه رد می شدن یکی به دیگری گفت: اون مورچه را می بینی که بالای اون کوهه؟ اون یکی هم گفت: کدوم یکی را می گی؟ اون یکی را که چشمش بازه یا اون یکی که چشاش بسته است؟

از حیف نون می پرسند: می دونی چرا غواص ها به پشت می پرن تو آب؟ می گه: چون اگه به جلو بپرن می افتن تو قایق!

می دونی بزرگترین خوبی مجرد بودن چیه؟
از هر طرف تخت که عشقت بکشه می تونی بیای پایین!

حیف نون در خونش رو رنگ می کنه، بجه هاش گم می شن!

یه روز سه تا دیوونه رو می اندازن تو یه اتاق دو تاشون مى رقصن، یکیشون هم میگه:
سبز - آبى - قرمز
ازش می پرسن چرا این جورى می گى؟ میگه من راقص نورم!

از حیف نون می پرسن برای بستن یک لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه 3 نفر. می گن چرا 3 نفر؟ میگه: یه نفر میره بالای نردبون لامپ رو بگیره، دو نفر هم از پایین، نردبون رو بچرخونن!

حیف نون زنشو بدجوری می زده، ازش می پرسن چی کار کرده که می زنیش؟ می گه اگه می دونستم که می کشتمش!

حیف نون با کلید گوشش رو تمیز می کنه، گردنش قفل می شه!

به حیف نون می گن: فهمیدی زلزله اومد؟ می گه: نه! من روم اون ور بود!

دو نفر تصمیم می گیرند فارسی حرف بزنند.
اولی: پا شو!
دومی: نمی پاشم!
اولی: نمی پاشم چیه؟ باید بگی پاشیده نمی شوم!

به حیف نون ميگن از چه لبي خوشت مياد؟ ميگه از لب جوب!

حیف نون با احساسات زنش بازی مي كنه، سه هيچ مي بازه!

حیف نون مي ره عروسی، تو عروسي برف شادي مي زنن، سرما مي خوره!

حیف نون میره WC باد صدادار میده! میاد بیرون می بینه چندتا دختر جلوی در ایستادن. برای اینکه ضایع نشه میگه: اه! بی فرهنگا! شیمیایی می زنن آب نمی ریزن صداش بره!!!

حیف نون پول مي اندازه توي صندوق صدقات، بعد سوارش مي شه!

حیف نون رفت حج. اونجا نه نماز می خوند، نه طواف می کرد... ازش پرسیدن چرا؟ گفت: به ما گفتن همه چیز با کاروانه!

به آقای خوش غیرت گفتن زنت باز امروز با بنز امير آقا رفت بيرون.
آقای خوش غیرت ميگه: موندم كه امير آقا چند تا كارت سوِخت داره؟!

حیف نون با دوستش دعواش می شه. جمعیت می گن: بزن تو فکش!
حیف نون نمی دونسته فک کجاست؟ محکم می زنه تو شکم دوستش!
دوستش شکمشو می گیره می گه: آخ فکم!

تعداد صفحات : 37

درباره ما
ادرس جدید bia291.blogfa.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 368
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 64
  • باردید دیروز : 26
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 735
  • بازدید ماه : 1,411
  • بازدید سال : 4,196
  • بازدید کلی : 51,997
  • کدهای اختصاصی